بگو یادت کنم با هر یاخته ی این تن
بگو تو را من همراهیت کنم با هر قدم
ای سراسر زندگی ،نفس در سینه محبوس
مرا بکش به تن ،بکش به جان
من دنیائی اشکم ،همه گریه های شبانه ء بیتابی
من یک سکوت مملو از فریادم
تو بگو فریادت کنم در این حصار تنهائی
پژواکت کنم میان صخره های این پیکر نیمه جان
همه حسرت من میان این مشت گره کرده لانه کرده
همه بغض من در سنگی این همه دلتنگی خانه کرده
من تصویری مبهمم از گذشته
سرابی در نگاه آینده
خسته ای بیش نیستم حال
تعبیر حادثه را نمیدانم
اما در جاده ی زندگی بوران خران میوزد
جز این همه بیتابی و بیگانگی
کامم تلخ، دستانم سوی پروردگار
من و مرور زندگی
من و تداوم بیگانگی
من و یک سئوال
در پی یک جواب
سرانجامم؟؟؟؟