همه احساس من رخوتی شد که از هرم  عشق تو جا ماند 

و همه تن من سطر آخر متنی که سر آغازش با نام تو رقم خورد 

و ماندنی یاد تو شد و رفتنی امید من 

و دلتنگیهای خاکستری ته مانده ء سهمی گریز ناپذیر

باران که بارید بی قراری بارید 

و بغض میان راه گلو خانه کرد  

و این میان جتر امن دستهایت کم بودند بالای سرم 

و فقط معصومیتم بر گونه هایم سوار بر شانه های اشک سریدند 

بگو یادت کنم با هر یاخته ی این تن 

بگو تو را من همراهیت کنم با هر قدم 

ای سراسر زندگی ،نفس در سینه محبوس 

مرا بکش به تن ،بکش به جان  

من دنیائی اشکم ،همه گریه های شبانه ء بیتابی  

من یک سکوت مملو از فریادم 

تو بگو فریادت کنم در این حصار تنهائی 

پژواکت کنم میان صخره های این پیکر نیمه جان 

همه حسرت من میان این مشت گره کرده لانه کرده 

همه بغض من در سنگی این همه دلتنگی خانه کرده 

من تصویری مبهمم از گذشته  

سرابی در نگاه آینده 

خسته ای بیش نیستم حال 

تعبیر حادثه را نمیدانم  

اما در  جاده ی زندگی بوران خران میوزد 

جز این همه بیتابی و بیگانگی   

کامم تلخ، دستانم سوی پروردگار  

من و مرور زندگی  

من و تداوم بیگانگی 

من و یک سئوال 

در پی یک جواب 

سرانجامم؟؟؟؟ 

نفس بکش ای زندگی 

نفس بکش رویا 

نفس بکش امید 

تو اگر زنده نمانی خون جای خورشید سوی تاریکی میسرد 

قلب بی تابی تاب را دیگر در دوردست رویاهای ناباوری بر تابلوی خواب نقاشی شده میابد 

زنده بمان تداوم، زنده بمان امید گذر 

بغضی کهنه و اشکهائی که باور بیتابی را بر پلکهای مایوسِ صبر حک میکنند 

آغوش امن لالائی مرا در آغوشت بخوابان 

که دیگر ناتوانی ریسمان توان را ببریده 

دلهرهء این گذر مرهم گریز را به یاخته های بیتابی بخشیده

بگذر از من بگذر کابوس دلهره